علی شریعتی از شخصیتهایی است که به خاطر حرکتش در مسیر روشنفکری دینی و تاثیر غیرقابل انکاری که در جذب درصد بالایی از جوانان به دین و شریعت داشته؛ همواره از زوایای مختلف مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته و میگیرد. موافقان و مخالفان شریعتی بسیارند که هر کدام هم نظرات و دلایل خود را […]
علی شریعتی از شخصیتهایی است که به خاطر حرکتش در مسیر روشنفکری دینی و تاثیر غیرقابل انکاری که در جذب درصد بالایی از جوانان به دین و شریعت داشته؛ همواره از زوایای مختلف مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته و میگیرد. موافقان و مخالفان شریعتی بسیارند که هر کدام هم نظرات و دلایل خود را در رد یا تائید اندیشههای او دارند.
نگاه شریعتی به دین و مفهوم سیاسی و ایدئولوژیکی که از مذهب ارائه میدهد، موضع شریعتی در قبال مارکسیسم، نقش شریعتی در تهیج جوانان به مبارزه و انقلاب بهجای پیشگرفتن اصلاح رژیم پهلوی و ادعاهای عجیب و غریب درباره همکاری او با ساواک از مهمترین چالشهایی هستند که در نقد و ارزیابی شریعتی و اندیشههایش از سوی طیف منتقد وارد میشود.
محسن بهشتیسرشت (نویسنده کتاب و استاد پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی) در گفتوگویی که به بهانه سالگرد درگذشت علی شریعتی با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) داشته است، به برخی از این انتقادها درباره دکتر شریعتی پاسخ داده است.
این گفتوگو را در ذیل میخوانید:
یکی از نقدهایی که به علی شریعتی وارد میکنند این است که با وجود عقاید سوسیالیستی برای شوراندن مردم علیه شاه، به استفاده ابزاری از مذهب روی آورد و به همین استناد میگویند او در باورها و شعارهای ایدیولوژیک خود صداقت نداشته است. چقدر این نگاه شریعتی به دین میتواند درست باشد؟
دکتر شریعتی را اولا باید باتوجه به محیط اجتماعی و خانوادگی که ایشان در آن زیست میکردند مورد ارزیابی قرار داد. در تاریخ ۲۰۰ سال اخیر عناصری همچمون میرزا ملکمخان ارمنی، میرزا ملکمخان ناظمالدوله و … را داریم که از روشنفکران دوره قاجار و اصالتا ارمنی بودند ولی چنانچه آثار ایشان را ببینیم فراوان به مذهب شیعه و علما و مراجع تکیه کردهاند. به عنوان مثال نشریهای که او در لندن منتشر میکرد و قانون نام داشت را اگر ببنیم و نام او را پاک کنیم؛ فکر میکنید یکی از علمای اسلام این مقالات را نوشته است. در آن دوره ملکمخان با شناختی که از جامعه ایرانی و نفوذ مذهب در آن داشت از مقوله مذهب برای تحریک علما علیه حکومت قاجار استفاده ابزاری میکرد. البته همین را هم بنده معتقدم در آن شرایط این مسئله را تشخیص داده بود ولی چون خودش ارمنی بود خیلی بر اسلام و تشیع تکیه میکرد.
البته مرحوم دکتر شریعتی اصلا قابل قیاس با این نمونه نیست. او کاملا در محیطی مذهبی متولد شد و رشد کرد و پدرش یکی از علمای بزرگ دوره خودش بود که در دوره رضاشاه که بسیاری از روحانیون را خلعلباس کردند، ایشان هم دیگر تا پایان عمر لباس روحانیت بر تن نکرد. پدر دکتر شریعتی مفسر بزرگ قرآن بود که یک تفسیر قرآن و یک کتاب درباره تاریخ اسلام از او به یادگار مانده است. درنهایت از دوره جوانی شریعتی در آثارش نقش مذهب و اسلام کاملا مشهود است و یک اثر هم دارند درباره قدس رضوی که در سن ۲۴ یا نهایتا ۲۵ سالگی نوشته است. یعنی نگاه و دغدغه شریعتی از ابتدا مذهب و اسلام و شیعه بوده است.
با این حال باید توجه داشته باشیم که مذهب ابعاد مختلف دارد و یک بعد مذهب که در یک صد سال اخیر مغفول مانده بود و دکتر شریعتی، مرحوم بازرگان و آیتالله طالقانی و حضرت امام روی آن کار کردند؛ همین ظرفیت سیاسی و اجتماعی مذهب است. اساسا آیتالله طالقانی به خاطر همین نگاه خود ازجمله علمایی شد که در دوره رضاشاه زندان را تجربه کرد و در دوره محمدرضا شاه هم اغلب در حبس به سر میبرد. خب شریعتی در زمانهای زندگی میکرد که استبداد و اختناق و حاکمیت انحصاری پهلوی به بیشترین میزان خود رسیده بود و از آن طرف هم جریانات مارکسیستی در کشور ما فعال بودند و طبیعی بود که در این شرایط با نگاه اسلام سیاسی و اجتماعی که اتفاقا هم از ابتدای جوانی دنبال میکرد؛ شریعتی اولویت خود را بر تبلیغ و معرفی همین ابعاد سیاسی و اجتماعی اسلام بگذارد.
یک بعد مذهب که در یک صد سال اخیر مغفول مانده بود و دکتر شریعتی، مرحوم بازرگان و آیتالله طالقانی و حضرت امام روی آن کار کردند همین ظرفیت سیاسی و اجتماعی مذهب است.
واقعا هم فعالیتها، سخنرانیها و آثار دکتر شریعتی نه فقط در بیداری مردم ایران، بلکه در بیداری مسلمانان تاثیرگذار بوده و هست. مصاحبه کیهان فرهنگی آن زمان را که میخوانید با رئیس دپارتمان فارسی دانشگاه الازهر مصر؛ در آنجا صراحتا به نقش شریعتی در بیداری مسلمانان شمال آفریقا (مصر و الجزایر و …) اذعان شده است. حتی به گفته رئیس دپارتمان فارسی دانشگاه الازهر مصر؛ ترجمه عربی کتاب «بازگشت به خویشتن» شریعتی در یک سال تا ۹۰ هزار نسخه فروش رفته و خوانده شده است.
حالا اگر چنین نقشی را در حد و اندازه استفاده ابزاری از دین و اسلام تقلیل بدهیم؛ واقعا منصفانه نیست. اسلام ماهیتا دینی سیاسی و اجتماعی است و علما و روشنفکرانی که این بعد را خصوصا در زمانهای که زندگی میکردند که سراسر از اختناق و استبداد بوده؛ تشخیص دادهاند پس طبیعی بوده که به عنوان عاملی برای بیداری جامعه از آن استفاده کنند.
علی شریعتی به سمت کشف اسلام انقلابی رفت و آن را به جامعه نیز معرفی و از آن به عنوان تشیع علوی در مقابل تشیع صفوی تفسیر کرد. واقعا هم تلاشهایش تاثیرگذار بود و من معتقدم اگر شریعتی نبود بسیاری از جوانان آن زمان یعنی دهه ۴۰ و ۵۰ جذب مارکسیسم میشدند. واقعیت این است که فضای مبارزه در جهان دهه ۴۰ و ابتدای دهه ۵۰ بسیار گرم بود و اغلب مبارزان دنیا هم از مکتب مارکسیسم تغذیه میشدند و اگر شریعتی در ایران ظهور نکرده بود بسیاری از جوانان ما هم که به دنبال مبارزه بودند و همه راهها را بسته میدیدند؛ به سمت مارکسیسم گرایش پیدا میکردند. میتوان گفت شریعتی جامعه و جوانان مملکت را از الحاد نجات داد.
از آن طرف برخی میگویند در آموزههای شریعتی رگههایی از مارکسیسم دیده میشود. بالاخره شریعتی مارکسیست بود یا مذهبی؟
اتفاقا شریعتی نقدهای جدید بر مارکسیسم داشته حتی رژیم پهلوی برای اینکه اعتبار او را بین جوانان از بین ببرد نقدهای او به مارکسیسم را در روزنامه کیهان منتشر میکرد. اصولا نوشتههای شریعتی در نقد مارکسیسم و لیبرالیسم بسیار هم معروف است. او مارکسیست نبود ولی نوعی نگاهی سوسیالیستی داشت و سوسیالیسم و مارکسیسم متفاوت از یکدیگر هستند. سوسیالیسم میتواند الهی باشد یا نباشد کمااینکه علی شریعتی در جوانی کتابی را ترجمه کرد به نام «ابوذر سوسیالیست مسلمان». این نگاه به دنبال عدالت اجتماعی است آنهم با تکیه بر مکتب الهی. درواقع علی شریعتی نه تنها هیچگاه تعریف و تمجیدی از مارکسیسم نداشت بلکه نقد مارکسیسم یکی از فعالیتهای جدی بود که او همواره دنبال میکرد.
در این میان تعدادی از نیروهای سنتی بدون توجه به شیفتگی شریعتی به امام علی و فاطمه(س) یا اثری مثل «فاطمه، فاطمه است»، او را مروج عقاید اهل سنت میدانستند. به این نقد چه پاسخی میتوان داد؟
در همان ایام متاسفانه برخی از روحانیون سنتی که خیلی از باورها و اندیشههای علی شریعتی آگاهی نداشتند، خیلی سطحی و به صرف اینکه روی جلد کتابهایی که از طرف حسنیه ارشاد منتشر شده برخی آرمها و نمادهای معماری اسلامی ترکیه و دیگر کشورها چاپ شده بود، تفسیر میکردند که این آرم مثلا نوشته عمر یا ابوبکر و ….. است. خود شریعتی بیان خیلی قشنگی دارد و میگوید: «به مکه که رفته بودم به من ویزا نمیدادند چون معتقد بودند علی شریعتی شیعه غالی است و در ایران از طرف برخیها به سنی بودن متهم میشدم»
اتفاقا علی شریعتی در بحثهای مرتبط با امامت و امت خود نقدهای جدی بر دموکراسی خودساخته خلفای راشدین وارد میکند و از آن سیستم اشکال و ایراد میگیرد. تمام آثارش هم در راستای شناخت و توسعه معارف اهل بیت هستند. «فاطمه فاطمه است» هنوز هم مثال و نمونهای نداشته، یا شیفتگی و ارادت شریعتی به حضرت زینب آنقدر بوده که وقتی رژیم شاه اجازه نداد مطابق وصیتش در حرم رضوی به خاک سپرده شود و درنهایت دوستانش او را به دمشق سوریه بردند تا در جوار حرم حضرت زینبی که شریعتی او را زنده کننده کربلا میدانست؛ به خاک سپردند.
منتقدان دیگری هم از زوایه آکادمیک و عمقی به آثار شریعتی نگاه میکنند و آنها را بیشتر احساسی و هیجانی و شاعرانه و حتی پوپولیستی میدانند. به واقع آثار شریعتی را تا چه میزان میتوان درگیر هیجان و احساس یا حتی پوپولیسم دانست؟
این موضوع مسئله مهمی است که باید پاسخ داده شود. اساسا خود علی شریعتی به برخی از این موارد پاسخهایی هم داده است. به عنوان مثال خودش به نظرم در وصیتنامهاش میگوید که در زمانهای زیسته و فعالیت میکرده که باید به سرعت از زمان و لحظات استفاده میکرده و حرفهایش را میزده است. به هرحال هر زمان که شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی داشته است هر آن ممکن بوده تریبون را از او بگیرند و درهای حسینیه را ببندند. خب همین سرعت باعث میشود که احیانا اشکالات و نواقصی هم در فعالیتهای او دیده شود.
۱۵ سال پیش از دکتر محمدرضا حکیمی شنیدم که شریعتی درخواست داشته تا آقای حکیمی گروهی تشکیل دهد و آثار و سخنرانیهای او را نقد کنند تا هرکجا ایراد و اشکالی دیده شد؛ مطرح شود. نهایتا هم پس از فوت دکتر شریعتی منتها همان قبل از انقلاب آقای حکیمی گروهی را متشکل از آیتالله خامنهای، آیتالله مطهری، آیتالله بهشتی برای همین موضوع تشکیل میدهد و مباحثی را هم مطرح میکنند که دیگر درگیر ماجرای انقلاب و … میشوند و جلسات این گروه تعطیل میشود.
یعنی خود شریعتی اذعان کرده که چون ناچار بود پشتسر هم سخنرانی کند و بنویسد؛ طبیعی بوده که ممکن است در محتواهای مطالبش اشکالات و ایراداتی وجود داشته باشد و شخصا هم این مسئله را قبول کرده است و خواسته تا جمعی متفکر آثارش را بررسی کنند.
شریعتی درخواست داشته تا آقای حکیمی گروهی تشکیل شود و آثار و سخنرانیهای او را نقد کنند تا هرکجا ایراد و اشکالی دیده شد مطرح شود.
علاوه بر اینها شریعتی هم مثل تمام متفکران میتوانسته بنشیند و بدون بحث سیاسی با خیال راحت رساله بنویسد یا هر اثر مذهبی دیگری، منتها به دلیل شرایط خاص زمان خود احساس کرد باید جامعه را بیدار کند و حتی علایق استادی خود را کنار گذاشت و از دانشگاه فردوسی بیرون آمد و در تهران مستقر شد و در حسینیه ارشاد فعالیتهای خود را ادامه داد. حسنیه ارشاد هم در زمان حیات شریعتی اگر جمعبندی کنیم نهایتا ۳ تا ۴ سال فعال بود.
خاطرم هست یکی از کارگردانان سیاسی ما آقای محسن مخملباف که در آن دوره به اصطلاح جزو بچه مسلمانها بود؛ تعریف قشنگی از شریعتی داشت و میگفت؛ شریعتی ما را از الحاد نجات داد و مطهری ما را از نفاق نجات داد. یعنی جوانانی که با اندیشههای شریعتی تشویق شده بودند در مدار اسلام حرکت کنند حالا به خطر نفاق و التقاط و فرقان و مجاهدان روبرو بودند که شهید مطهری با آثار عمیق خود به کمک آنها آمد.
یکی از کارگردانان سیاسی ما آقای محسن مخملباف که در آن دوره به اصطلاح جزو بچه مسلمانها بود؛ تعریف قشنگی از شریعتی داشت و میگفت؛ شریعتی ما را از الحاد نجات داد و مطهری ما را از نفاق نجات داد.
بنابراین اگر هم بپذیریم شریعتی دریایی بود به عمق یک متر باز هم کار بزرگی کرده است. هرچند شاید فرصت انتشار مطالب عمیق اسلامی را پیدا نکرد ولی انصافا غرب و لیبرالیسم را خوب میشناخت و با اسلام هم تا اندازهای که از پدر آموخته بود و خودش هم مطالعه اسلامی داشت؛ توانست تاثیرگذاری خوبی بر جامعه داشته باشد. او برای هر سخنرانی خود ساعتها و بلکه روزها زمان میگذاشت و حتی مواد غذایی و سیگارش مثلا برای یک هفته تهیه میکرد تا وقتش تلف نشود. زن و فرزند را رها کرده بود و مدام مطالعه میکرد تا سخنرانیهایش بنیه علمی داشته باشد، مسئلهای که متاسفانه امروز دیگر در بین سخنواران و متفکران نمیبینیم.
واقعا استفاده از لفظ سطحی برای آثار و سخنرانیهای شریعتی جفاست. او سنی نداشت و در ۴۴ و ۴۵ سالگی به آن مرگ مشکوک فوت کرد. مطمئن هستم از ۲۰ سالگی به بعد مدام اهل مطالعه بوده است. ولی خب به قول خودش براساس نیاز زمانه و سرعت لازم نواقصی هم داشته است.
دکتر عبدالکریم سروش در یکی از نقدهای خود به علی شریعتی از تبدیل و تقلیل دین به ایدیولوژی نام برده یا عدهای با اتکا به نظریه «دین فربهتر از ایدیولوژی» میگویند روشنفکری دینی شریعتی از نگاه ایدیولوژیک به دین وارد شده است. واقعا سهم شریعتی از ایدئولوژیک شدن برخورد با دین در ایران چقدر بوده است؟
ما در تاریخ قاعدهای داریم و معتقدیم هر حرفی را در جایگاه زمانی خودش باید بررسی کنیم و تحت عنوان اقتضائات زمان و مکان هر گفته و نوشته تاریخی را مورد ارزیابی قرار میدهیم. اگر با نگاه امروز به دیروز نگاه کنیم، ممکن است برداشت دیگری داشته باشیم، کمااینکه دکتر سروش هم از زوایه امروز به مسائل دیروز نگاه میکند.
خود آقای دکتر سروش هم آن روزها جوان بود و هرگز نگاه امروزش را آن زمان نداشت و این حرفها را آن روز نزد، بلکه حالا که سالها گذشته و رسیده به امروز؛ او زاویهای انتقادی به موضوع گرفته است و میگوید دین را ایدئولوژیک کردهاند و اگر دین ایدوئولوژیک شود انحصاری میشود و نمیتوانی برداشت آزادانه از آن داشته باشی. واقعیت این است که نگاهی که دکتر شریعتی به دین داشته در دوره خودش جواب میداده و آن روزها همه به دنبال ایدئولوژی بودند. مارکسیتها ایدئولوژی داشتند، ناسیونالیستها ایدئولوژی داشتند و مذهبیها هم بایستی بالاخره یک مانیفستی میداشتند تا بتوانند به خصوص پاسخ دیگر گروهها و تفکرات را بدهند. شریعتی برآمده از چنین زمانی بوده و شاید شریعتی اگر زنده میماند و او هم تجربه گذر زمان را میداشت؛ خب نقطهنظرات جدیدتری پیدا میکرد.
دکتر سروش هم آن روزها جوان بود و هرگز نگاه امروزش را آن زمان نداشت و این حرفها را آن روز نزد، بلکه حالا که سالها گذشته و رسیده به امرزو او زاویهای انتقادی به موضوع گرفته است و میگوید دین را ایدئولوژیک کردهاند و اگر دین ایدوئولوژیک شود انحصاری میشود و نمیتوانی برداشت آزادانه از آن داشته باشی.
امیرالمومنین هم وقتی میگوید فرزند زمانه خود باشید یعنی همین که باید برداشت زمانه، نگاه مترقیان زمانه و … را نباید فراموش کرد. من معتقدم نگاه شریعتی به دین برای زمان خودش به خوبی جواب میداد، منتها امروز ممکن است بله دیگر کسی به دنبال ایدئولوژی نباشد چراکه اساسا دیگر ایدئولوژی معنا ندارد و فضاهای فکری جهان و ایران عوض شده است.
افرادی ازجمله احسان نراقی نیز از این زاویه به شریعتی نقد وارد میکردند یا میکنند که او در سخنرانیها و آثارش باب «اصلاحات» و فعالیتهای افرادی همچون مهندس بازرگان را بسته بود و تنها مسیر انقلاب را به جوانان نشان میداد.
فکر نمیکنم واقعا احسان نراقی چنین حرفی زده باشد. پروفسور احسان نراقی از دانشمندان برجسته جامعهشناسی است و این مطلب که عنوان شد به نظرم خیلی مقدماتی است. در حال حاضر هر فرد عامی ما که آن دوره زندگی میکرده و تجربه حکومت پهلوی را دارد؛ میداند که در آن شرایط اصلا صحبت از اصلاحات و .. نبود. شاه تمام مسیرها را بسته بود و نه امکان انتخابات آزاد و انتخاب نماینده وجود داشت و نه میتوانستی روزنامه آزاد یا حتی حزب داشته باشی. با بسته بودن تمام مسیرها که دیگر نمیشد از اصلاحات حرف زد.
خود مرحوم بازرگان در دادگاهی که سال ۴۱ برایش برگزار شد پیشبینی عجیبی کرده بود و خطاب به رژیم شاه گفت که ما آخرین گروهی بودیم که میخواستیم در چارچوب قاون اساسی و با روش مسالمتآمیز مبارزه و انتقاد کنیم و درواقع به دنبال اصلاحات باشیم. ولی به گفته بازرگان رژیم شاه حتی این گروه را هم تحمل نمیکرد و در آینده نهچندان دور جوانان مملکت چارهای نداشتند جز اینکه دست به اسلحه ببرند. واقعا هم اتفاق افتاد و سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق از جامعه جوشیدند و وارد مبارزه شدند.
روش این گروهها در مسیر مبارزه هم جای نقد دارد ولی بابد توجه کنیم که عملا دیگر راهی نمانده بود. در چنین شرایطی مرحوم شریعتی برای بیداری مردم مبارزه فرهنگی را پیشگرفت. امام خمینی هم بر مبارزه فرهنگی اعتقاد داشت. اسنادی داریم که وقتی برای کسب اجازه ترور حسنعلی منصور یا شاه نزد ایشان میرفتند امام موافقت نداشت. این مسئله خیلی مهم است و علتش هم این است که امام معتقد بود باید برای بیداری مردم تلاش کرد و اگر مردم بیدار و آگاه شوند، خودشان مسیر درست را میشناسند. اتفاقا هم شریعتی این مسیر را پایهگذاری کرد و چون جامعه ما مذهبی بود از مفاهیم مذهبی و دینی هم استفاده برد.
شریعتی در مقوله معرفت دینی کارهای بزرگی کرد، مسئلهای که ما در امروز کشور به آن نیاز داریم و باید سطحینگری دینی را با معرفت دینی جایگزین کنیم. امروز بعد از گذشت ۴۰ سال از تاریخ انقلاب اسلامی مداحها جای دکتر شریعتی را گرفتهاند و هرچند الان هم جامعه فهیمی داریم اما دیگران تریبونها را در دست دارند.
حمید زیارتی (مشهور به سیدحمید روحانی) تا جایی در انتقاد به شریعتی پیش رفت که با استناد به اینکه شریعتی در برخی بازجوییها اقداماتی مانند سپاه دانش یا سپاه بهداشت را که زیرمجموعه انقلاب سفید محسوب میشدند را مفید دانسته، اتهام همکاری با ساواک را به او زد. واقعا همکاری شریعتی با ساواک چقدر محتمل است و آیا به غیر از این مورد سند تاریخی دیگری برای این ادعا وجود دارد؟
این از آن حرفهای نادر و خندهدار است که آقای حمید روحانی آن هم بیست سال پیش مطرح کرد و اگر در این ۲۰ سال ماجرا را دنبال کنید میبینید چه کسی با این اتهام همراه شده است. من که ندیدم فرد دیگری در تائید این اتهام با حمید روحانی همراه شود از بس که این ادعا خندهدار بود. حتی وقتی آقای دکتر رسول جعفریان که از محققان تاریخی ماست درکتاب جنبشهای سیاسی اجتماعی از شهریور ۱۳۲۰ تا انقلاب اسلامی این نظریه را هم مطرح کرد و از زبان گوینده اعلام کرد که میگویند شریعتی عامل ساواک بوده است و رهبری کتاب را میخواند؛ از آنجا که شریعتی را میشناخت و با یکدیگر همدوره و همگعده بودهاند، حاشیهای برای این بخش کتاب مینویسند که چنین ادعایی جفا بر شریعتی است. هرچند شریعتی همچون هر انسانی اشتباهاتی داشته اما دیگر ساواکی که نبوده است. اتفاقا در چاپ بعدی کتاب این پانوشته رهبری را درج میکنند.
شریعتی در زندان و شرایط خاص بوده و تمام یک سال و نیم را در سلول انفرادی حبس بوده است و حتی احمدرضا کریمی میگوید شریعتی برای آمدن پای اعترافات تلویزیونی هم تحت فشار بوده است. واقعا بودن چند ساعته هم در سلول انفرادی سخت و ترسناک است چه برسد به اینکه یک سال و نیم را در این سلولها بگذرانی. در دورهای که شریعتی در زندان سلول انفرادی بود از او میخواهند تحلیلی ارائه بدهند و اگر این تحلیل را که اتفاقا در جلد سوم کتاب حمید روحانی هم آمده؛ بخوانید میبینید در همین تحلیل هم شریعتی به نوعی ساواک را اغفال کرده بود. جالب است که این برداشت در پا نوشت رهبری که ذکر هم شد آمده است و مشخص است که شریعتی در تحلیل خود با هوشمندی آدرس غلط به ساواک میدهد. حالا اگر این متن تحلیلی را که پیشزمینه و شرایط نگارش آنها را نمیدانیم و مسلما شریعتی هم باور نمیکرده روزی انقلابی پیروز شود و این متن منتشر گردد را دستآویز ساواکی خواندن شریعتی قرار بدهیم درست نیست.
رهبری وقتی کتاب را میخواند از آنجا که شریعتی را میشناخت و با یکدیگر هم دوره و هم گعده بودهاند، حاشیهای برای این بخش کتاب مینویسند که چنین ادعایی جفا بر شریعتی است. هرچند شریعتی هم همچون هر انسانی اشتباهاتی داشته اما دیگر ساواکی که نبوده است.
اگر سرگذشت بسیاری از همین مسئولین ما که زندانیان سابق هستند و حتی مبارزان بزرگ را و بازجویهایی آن دورهشان را مرور کنیم؛ میبنیم که چه چیزها که ننوشتهاند و حتی از شاه تعریف کردهاند. بالاخره فضای زندان و انفرادی و شنکنجه و بازجویی شرایط خاص خودش را دارد که ممکن است باعث شود خیلی چیزها بنویسید ولی این نوشتههای تحت فشار که سند نیستند. سند واقعی تفکر و باور هر کسی اعمال و رفتار و خروجی عملیاتی آنهاست. شریعتی اگر عامل ساواک بود که یک سال و نیم در کمیته مشترک نمانده بود و اگر عامل ساواک است این آثار و سخنرانیهایش که در بیداری مردم ایران و حتی جهان اسلام تاثیرگذار بود چیست؟ اگر عامل ساواک است چرا مجبور میشود با گذرنامه به اسم دیگری از ایران خارج شود و در انگلستان به مرگ مشکوک فوت کند؟
این ادعا مثل ادعایی است که میگفتند سیدجمالالدین اسدآبادی فراماسونر بود یا چون میخواهند نهضت مشروطه را محکوم کنند به بزرگانش برچسب میزنند. اصولا اینکه خروجی اندیشهها و فعالیتهای فردی مثل شریعتی را رها کنیم و به یک متن و نوشته تحلیلی در دوره زندان استناد کنیم؛ جفاست.
اینکه شریعتی را مسئول هرآنچه در این چهل سال و بعد از مرگ او در جامعه ایران اتفاق افتاده؛ بدانیم منطقی است؟ سهم او از آنچه که امروز جامعه و کشور ما شده است چقدر است؟
معمولا مخالفان نظام هستند که با این گفته که شریعتی به نوعی مشوق و حرکتدهنده مردم به سمت یک نظام مذهبی بوده او را مورد نقد قرار میدهند ولی واقعیت این است که تمام این حرفها نشان میدهد که شریعتی چقدر تاثیرگذار بوده و هنوز هم هست. برخی حتی برخی میگویند اگر تمام آثار و کتابهای شریعتی را بخوانی از داخل مجموع آنها هم دموکراسی استخراج نمیشود. آقای شریعتی روشنفکری بوده که آثاری داشته و بعد ایدئولوژیک به دین داده و … ولی باید توجه داشت فضا فضای مبارزه با استبداد بوده و در این دوره که روشنفکر نمیتواند از دموکراسی صحبت کند. موضوع براندازی رژیم پهلوی بوده و در این مسیر نه فقط شریعتی که حتی مهندس بارزگان و … هم میگفتند اسلام میتواند یک حکومت جامعی تشکیل دهد که به دموکراسی هم برسد. موضوعی که امام هم درباره آن صحبت میکردند. حالا ممکن است بعدتر عملکردهای دستاندرکاران کم و کاستیهای داشته که نباید آنها به پای امثال شریعتی گذاشت.
باید در این دههها کسانی را پرورش میدادیم که گامهایی در جهت تکمیل تفکر و اندیشه امثال شریعتی بردارند ولی خلاء در این حوزه را احساس میکنیم. امروز کسی را نداریم که نفوذ کلام و سیاسی همچون شریعتی در بین جوانان داشته باشد. همین الان از جوانان روستا هم درباره سریعتی بپرسیم حتی دستوپا شکسته اطلاعی از او و شخصیتش دارند ولی از دیگر روشنفکران بپرسید؛ نمیشناسند. لایههای عام جامعه حتی دکتر سروش را هم نمیشناسند و در بین دانشجویان ارشد خودم هم پرسیدم اما آنها دکتر سروش را نمیشناختند یعنی تا این حد جوانان ما با مباحث تفکر و روشنگری بیگانه شدهاند. این عیب جامعه ماست که ابتلا به آسیبهای متعددی را به دنبال خود خواهد داشت. تیراژ کتابهای شریعتی در ابتدای انقلاب ۱۰۰هزار نسخه بود ولی الان آمار تیراژ کتابهایمان به ۱۰۰۰ نسخه هم نمیرسد.